شاه ماهي

بهناز علي پور گسكري

شاه ماهي


بهناز علي‌پور گسكري

ماهي ها بلند مي شوند و شلاق وار خودشان را به ماسه ها مي كوبند و موج ها سينه كشان به ساحل هجوم مي برند .سايه ي صليبي ماهي گير دريا را مي شكا فد و به ساحل مي آيد .سا يه هاي دوان، دراز و كوتاه , او وپسر را مي پوشانند. ماهي گير اندام كشيده پسر نوجوانش را روي ماسه ها دمر مي كند .سايه ها رويش تا مي شوند . آب از دهان و بيني بيرون مي ريزد . زن فرياد مي كشد . مردي دهان به دهان غريق مي گذارد و سايه اي نرم روي سينه ا ش بالا و پايين مي رود...
سايه ها زير چشمان گربه ساي فانوس ها ,آويخته قامت ,فاصله مي گيرند و هو هوي دريا با تك صداي مرغي مي شكند و سگ ها پارس مي كنند .ما هي گير پيش تر مي رود و كنار پسر زانو مي زند .كه لب هاي كبودش به كلامي نا گفته باز مانده اند. زمزمه كنا ن ماسه هارا از روي مو هاي تازه رسته ي چهره اي ارغواني مي سترد .چشم هاي برآمده ي زن به مشت نيمه باز پسر خيره مانده است .كه شي اي در گوشه ي انگشت ا ش برق مي‌زند . ماهي گير به بندهاي منجمد انگشتها دست مي كشد و حلقه ي كوچك طلايي روي شنها مي غلطد .
زن زبان مي گيرد :"از ديشب هو هوي شوم اين سياه تو دلم نشست و ..."
ماهي گير ظهر, وقتي كه كنده هاي سياه و پا در آب درخت ها زير سايه ها شان چنبر زدند ,در خانه را به هم كوبيده بود و يك سر خودش را به قر ق هميشگي ا ش كنار قايق رسا ند .بو و رنگ دريا غريبه بود .از بلوك هاي سيماني در گل مانده چشم بردا شت .سرخي نور خور شيد را روي پلك ها حس كرد و از شكاف نيمه باز آن ها شاه ماهي را ديد و جست زدنش را در دور دست آبها .به گونه هاي ملتهب آفتاب خورده اش دست كشيد. تنش را از روي ماسه ها بالا كشيد و به قا يق شكسته پشت داد .چروك هاي چهره ا ش در هم رفت و مثل كسي كه چيز تلخي فرو داده باشد ,كف دستش را خاراند و ماسه هاي روي سرشانه ها را تكاند.دست ها را پيش رو گرفت و يادش نيامد كف دست راست را خارانده بود يا چپ.
دريا مار گفته بود :"هر وقت كف دست راستت خارش كرد ,يقين تورت پر و پيمانه. معطل نكن و اگر دست چپت...
هيچ وقت نگذاشته بود حرفش را تمام كند و سر به سرش گذاشته بود.كو دريا مار؟حالا حتمي زير انبوه خاك هاي مرطوب كاسه ي سرش هم باقي نمانده بود .چه قدر احتياج داشت سر بگذارد روي پاهاي استخواني مادر بزرگ و چشم بدوزد به چشم هاي آبي و صورت زالش. رو به دريا خنديد: "كف دست راستمان خاريد , تور خالي ماند .به خارش كف دست چپمان تو بالا آمدي لا كردار و هر چي بود و نبود به كام كشيد ي." دهانش خشك بود و به سرفه افتاد .
ديروز , دمادم غروب به قهوه خانه رفته بود. قهوه چي از ميان دود سيگار و بخار سماور چشمكي زد و جاي خالي دندان ها يش پيدا شد :"احوال شاه ماهي؟ احوال ما را نمي گيري؟" ماهي گير سر تكان داده بود بي حرفي نشسته بود لب نيمكت زير شمايل سهراب.كه روي زمين افتاده بود با خنجري در سينه و به چهره ي مردي با كلاه دو شاخ لبخند مي زد. صدايي آشنا از نيمكت پشت سرش شنيد: "پدر خدا بيا مرزش هم حرف حساب به كله اش نمي رفت, .نقل حرف ها ش صيد شاماهي بود ,دريا غيظش گرفته پسر مثل گاو ميش مست رم كرده . فقط باس كنار رفت .با همه چي شوخي با خدا هم؟ استغفر الله و سرفه راه نفسش را بسته بود. "
كنار ستون چوبي مقابلش، سر سفيد پر جعد و اشاره ي دستي را ديده بود : " يا علي بگو شا ماهي ,همين زودي زود اسباب بكش تا سر عيال و آن طفل معصوم را زير آب نكردي .از اهل حرم هم مظلوم ترند و الله خودم جات مي دم .دست و پا دار هم كه هستي ,رزقت در مياد." صداي خند ه ها با زنگ استكان و نعلبكي ها در هم آميخته بود و قهوه چي از سيني كج و معوج برنجي يك استكان چاي كدر گذاشته بود پيش دست غريبه اي كه پا به پاي ماهي گير نشسته بود و سيگار نصفه اي را به چوب سيگار مي زد .ماهي گير روي زمين تف كرده بود و آويزه هاي پلاستيكي را كنار زده بود و از ميان بوي تفاله ي مانده چاي و توتون يك راست به خانه رفته بود .تنها تك خانه ساحل كه دود باريكي ازدودكشش بيرون ميآمد.زن تور نيمه كاره و قرقره ها را ريخته بود جلوي پله سيماني كنار حلقه ي چاه و چلغوز اردك ها. بار اول نبود زن را آن همه جري مي ديد : " چرا دست دست مي كني؟ مسخره ي عالم و آدممان كردي مرد. يك نگاه به اين بچه بكن, صبح تا شب چندك زده روي آن كتاب ها...
پسر چشم هاي نگرانش را به گونه ي سرخ و متورم مادر دوخته بود و گوشش به فرياد پدر بود : "نمي خوا م مثل آن بي غيرت ها زندگي و ناموسم را تعارف دريا كنم .همينه، غيرت تاوان داره. "
ماهي گير دهن دره كرد و از روي تيغه ي كشيده ي بيني و زبري ريش چند روزه اش مورچه سرخي را گرفت و بين دو انگشت له كرد و دستش را به شن ها ماليد . نسيم كم كم باد تندي مي شد و بوي پوست پرتقال سوخته روي آتش منقل به مشامش خليد .دورتر، آن سوي آلاچيق هاي خالي و تنه هاي واژگون درخت ها ,دست ساييان چشم ها كرد و سياهي جمعيتي را ديد و دوباره سرش را به قا يق تكيه داد.
ديشب وقتي شمد را از روي سينه برداشت , عرق سر و گرد نش را بگيرد ,زن جا به جا شده بود: " ها ,چي شده باز هوايي شدي خواب بودي يا بيدار كه داد مي زدي؟ " ما نده آب ليوان را سر كشيده بود. پرده كنفي ايوان را كه از نسيم دريا شكم مي داد , پس زده بود : دريا سرخ و بنفش .ماهي ها سوار امواج بالا و پايين مي رفتند و پولك ها شان برق مي زد .ناگهان دريا پيش چشمش بركه اي شده بود و ماهي بزرگي بركه را بلعيده بود و
خودش را به ساحل خشك كو بيده بود. پرده را انداخته بود و ايستاده بود بالاي سر پسر كه نفسش را از لاي لب هاي بسته اش بيرون مي داد. لرزشي آني سر تا پايش پيچيده بود.زن چهار زانو روي تشك نشسته بود و خودش را تكان مي داد : " وحشتم مي گيره از هو هو ي اين دريا تازگي .يه چيزايي ميگه ,مي شنوي؟
_باشه، فردا شب مي ريم . تور آخر را جمع مي كنم و آتيش مي زنم .شبانه مي ريم ,نمي خوام زير نگاه اين جماعت...با خودش گفته بود چه جا خالي كنم ,چه نكنم اين بختك داره سنگين تر ميشه رو سينه ام.پس نقل دريا مار چي بود ؟جماعتم همه عوضي شدن و پشت سر فراموششان شده. از دريا مار گونه هاي سرخ و سفيدش را به ياد داشت كه وقتي نقل شاه ماهي را مي گفت ,مي شدند دو لهيب آتش .خم مي شد ذغال درشتي را با انبر
بر مي داشت و سيگاري آتش مي زد و تكه اي پوست پرتقال روي گل ذغال مي گذاشت و چشم ها بر هم مي گفت : "ماهي نبود ,عروس .فلس هاش سفيد و طلايي به قاعده يك ماهي سفيد درشت. دريا بالا آمده بود ,همه خوش غيرتا خانه و آشيانه را تعارف آب كردند .دو خانوار مانديم .تفو ,نصف جنگل سوخت از آب شور تا ماهي ناغافل به تور افتاد .خودم گوشوار كردم به گوشش, طلا .و رهاش كرديم .چشم هم زدني دريا عقب نشست .
روزي نبود ماهي گيرها دست خالي برگردند .ايام خوش اين مردم بود .بچه ها قرص و زن ها سينه هاشان پرشير شد و مردها جلد و قبراق.حرمت دار دريا بوديم ماده هاي شكم پر را پس مي داديم به آب..."
ته سيگارهايش را توي منقل مي انداخت و مي گفت: "ترسم از غيظ درياست باز."
چكمه بلند سياه را به پا كرد. جمعيت ,آنسوي كنده هاي پوك زير تاريك روشناي غروب انگار مي رقصيدند.
آب به بالاي زانوها رسيده بود .ماهي كوچك براقي با شكم سياه برآمده, روي آب پس و پيش مي رفت , برش داشت . حلقه طلايي روي گوش ماهي به ضربان افتاد .سر سوي جمعيت گرداند. فانوس ها سو سو مي زدند.
ماهي را كف دو دست بالا برد و لب هاش روي پولك هاي ماهي سر خورد .دست هايش آرام پايين آمد. و ماهي جست زد و پشنگه هاي آب به صورت ماهي گير پاشيد. دريا مار گفته بود:"ده سال بيشتر نداشتي . زده بودي به آب پي شاماهي, نقل دريا نقل التماس نيست. خط و نشاني كشيدم براش كه نگو و نپرس .
پست داد ,ماهي گير غريبه اي گرفته بودت. مي گفت: لب كه وا كرده بودي گفته بودي :"شا... شا ماهي.
غريبه آب شد و ديگر كسي نديدش .
چكمه ها سنگين شده بود. طنابهاي تور را از ديرك هاي نشانده در آب باز كرد و دور كمر پيچيد. و كشان كشان به ساحل رسيد. نفس بريده افتاد روي ماسه ها. نور كدر ماه را از پشت پرده ي ابرها ديد. صيد دندان گير بود ماهي ها شلاق وار خودشان را به شن ها مي كوبيدند. چكمه ها را از پا بيرون كشيد و وارونه مثل پرچم روزهاي طوفاني روي دماغه ي موريانه خورده ي قايق گذاشت .با قدم هاي چابك و بار ماهي به سمت جمعيت كه هنوز در صدا رس نبود رفت. زن و مرد همه آشنا زير نور فانوس ها جان مي گرفتند و نزديك تر مي شدند .صداي مويه ها و شيون ها پيش تر مي آمد خودش را در مركز دايره اي مي ديد كه همه دورش مي چرخيدند. سنگين جلو رفت و شانه ها از بار ماهي سبك شد . سرش به دوار افتاد و لرزشي در تنش پيچيد .انگار ماهي ها توي سرش بودندو به ديواره ي شقيقه ها مي كوبيدند .زنش آنجا بود ,غريبه و آشنا. باد افتاده بود زير دامن سياه و پيراهن سرخش. موها آشفته و روسري زرد حريرش دور گردن چنبر زده بود و ني ني چشم هاش دودو مي زد.
خم مي شد مشت مشت ماسه پرت مي كرد سمت دريا. به ديدن ماهي گير در او آويخت و به سينه اش كوبيد:
_از تو مي خوامش, تخم حرفاي تو به آبش داد...
ماهي گير لباس كند و به آب زد .زن چشم دراند به سينه كش موج ها .ماه از زير غبار ابرها پيدا شد و چشم ها زير تيغه ي نقره اي مهتاب برق زدند...
ماهي گير حلقه ي جمعيت را مي شكافد و دست هايي را كه به شانه اش فرود مي آيند ,پس مي زند. و با قدم هاي بي شتاب در سياهي ساحل ناپيدا مي شود .زني از ميان سايه ها فرياد مي كشد: نگاه كنيد, لب هاش...

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30171< 11


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي